، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

یدونه دختر مامان وبابا

عکسای آتلیه آرنیکا خانوم

عزیزکم تو  سن 8 ماهگی شما رو برای اولین بار بردیم آتلیه  بانا کارشون خیلی خوب بود و خیلی برخوردشون با تو خوب بود عشقم شما چندتا عکس اول و خندیدی اما دیکه هر کاری کردیم یه لبخند کوچولو هم نمیزدی بیچاره خانومه عکاس کم مونده بود که دیگه برات پشتک بزنه تا بخندی اما فایده نداشت البته 23 عکس انداختی اما من فقط چندتایی رو میذارم جیگرم بقیه در ادامه مطلب       اینم عکس آخریت بود که خسته شده بودی و خوابت میومد برای همین گریه کردی   ...
25 اسفند 1392

شب یلدا

عزیزکم امسال اولین یلدای شما بود برای همین همه اومدند خونه ما آقاجون اینا و باباجون اینا و عمو محمد اینا و عمو حسن اینا و باباجون و خاله ی من که بار اول بود میومدند خونمون شما خیلی دختر خوبی بودی و همش میخندیدی عزیزم امیدوارم سال های سال و یلداهای زیادی رو کنار هم بمونیم چندتا عکس از اون شب راستی هد سرت رو خودم برات بافتم تا کامل هندونه ای بشی این عکسم بغل دایی مهدی هستی ایجا هم آخر شب و داری برای دایی ابوالفضل میخندی عسیسم اینم عکس ژله ی هندونه ی مامان حیفم اومد نذارم آخه خیلی قشنگ شده بود همه کلی حال کردند ...
24 اسفند 1392

عکس عکس

دخترم میخواد بره مهمونی با نیوشا جون این دوتا چه جیگرننننننننننننننننننن این جا هم آرنیکا خانوم رفته تولد این لباساشم مامان جونش از مکه براش آورده این جا هم با آقاجونش داره میره عروسیییییییی آقا جون عجب کلاهی دارییییییی ...
24 اسفند 1392

مکه رفتن مامان جون و باباجون

عزیزم سوم بهمن مامان جون و باباجون با خاله شیوا رفتن مکه ماهم رفتیم دامغان پیش دایی مهدی و دایی ابوالفضل که تنها نباشن اول آش پشت پا پختیم خیلی هم خوشمزه بود بعداز 10 روز مامان جون اینا اومدن خیلی دلمون براشون تنگ شده بود عزیزم شما هم کلی سوغاتی گرفتی بلا چون تنها نوه بودی دیگه اینم عکس روز برگشتشون ...
20 اسفند 1392

لیمو شیرین خوردن آرنیکا

مامانی فدات بشم عاشق لیمو شیرینی اینجا هم خودت لیمو رو از بشقاب بابایی برداشتی داری با تمام اشتها میخوری محکمم گرفتی نمیزاشتی ازت بگیرم   ...
20 اسفند 1392

چند تا عکس ملوس از دخترم

عزیزم الان شما داره 9 ماهت میشه این عکسا مال 3 ماهه اخیره که نبودیم جوجو بقیه در ادامه مطلب فدات بشم مامانی عاشق این قورباغت هستی تا میشینی روش دستت رو روی دکمه اهنگش میزنی و تند تند خودت رو تکون میدی اینجا هم میخواستی بابایی رو بخوری هههههههههه قربونت بشم چترت و گرفتی عروسکات خیس نشن مامانی ...
20 اسفند 1392

دوباره اومدیم

سلاااااام به همه دوستان ما یه مدت تقریبا طولانی نبودیم ولی دیگه اگه خدا بخواد زود زود میایم و مطلب میزاریم تو این مدت آرنیکا کوچولو خیلی شیطون شده و دیگه وقتی برای مامانش نمیزاره تا بیام پای لپ تاپ.تو این مدت هم یلدا شد هم مامان جون اینا رفتن مکه هم یه عالمه اتفاق دیگه حالا عکسارو میزارم با توضیحاتش
20 اسفند 1392
1